نظرات ارسالي
+
سلام دوستان خوب سي ام بهمن تولديكي ازبهترينهاي پارسي بلاگ يعني خانم ره گذرمديربسيارصبور،خوش اخلاق ،توانمندوآگاه اتاق دارالشفاءبزرگترين اتاق پيامرسان تابه امروزميباشداين حقير بعنوان نماينده تمام پزشكان وپرستاران ودست اندركاران اتاق دارالشفاءتولدايشان راتبريك گفته وآرزوي سعادت وسربلندي درتمام مراحل زندگي وعاقبت بخيري شان ازخدواندمتعال خواستارواميدوارم دركنارخانواده گراميشان هميشه آسوده باشندانشالله

2-سما
93/1/8
دكتررحمت سخني Dr.Rah
http://koooche.parsiblog.com/Rooms/1094/?5950396
*جهادي
تبريك عرض ميكنم خانم رهگذر
هارموني
سلام شب شما بخير
دكتررحمت سخني Dr.Rah
سلام معين، سدرة المنتهي عزيز خوش امديد
+
مهرورزان زمان هاي کهن، هرگز از خويش نگفتند سخن/
که در آنجا که" تو" يي
بر نيايد دگر آواز از "من"!
ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد/
هر چه ميل دل دوست،
بپذيريم به جان،
هر چه جز ميل دل او ،
بسپاريم به باد!

* صحرا *
92/5/17
+
اينگونه نگاه کنيد...<br>مرد را به عقلش نه به ثروتش<br>زن را به وفايش نه به جمالش<br>دوست را به محبتش نه به کلامش<br>عاشق را به صبرش نه به ادعايش<br>مال را به برکتش نه به مقدارش.<br>خانه را به آرامشش نه به اندازه اش<br>اتومبيل را به کاراييش نه به مدلش<br>غذا را به کيفيتش نه به کميتش<br>درس را به استادش نه به سختيش<br>دانشمند را به علمش نه به مدرکش
* صحرا *
92/5/17
+
كعبه يك سنگ نشاني است كه ره گم نشود . . . حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست

ستاره ي خاموش
92/3/8
+
سلام دوستان عزيز بار ديگردكتر مهربان و خوب سايت پارسي بلاگ و اتاق دارالشفاء جناب آقاي دكتر رحمت سخني خبر ساز شد طبق گزارش موثق سايت پزشكي باليني clinicalmedicine.ir پر بازديد ترين پانل وبلاگ پزشكي كشور در طي شش ماه دوم 1390از آن پانل وبلاگ جناب دكتر سخني عزيزمان شده است كه صميمانه اين موفقيت را به ايشان و تمام دوستدارانشان تبريك ميگوئيم
محمد تقي خوش خواهش
91/8/6

+
**امروز اگر در خيابان ، شربت ميل کرديد لطفا ...
به خاطر اون رفتگر زحمتکش ، ظرفشو روي زمين نياندازيد...
**

...حامل نور ...
91/4/19
+
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران /
رفتم از کوي تو ليکن عقب سرنگران.
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي /
تو بمان و دگران واي به حال دگران.
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند/
هر چه آفاق بجويند کران تا به کران.
ميروم تا که به صاحبنظري بازرسم/
محرم ما نبود ديدهي کوته نظران .
دل چون آينهي اهل صفا ميشکنند /
که ز خود بيخبرند اين ز خدا بيخبران.

zohoor-e-monji
90/9/30
+
بسم الله الرحمن الرحيم زنگ اوّل ؛ توحيد . دومين زنگ ؛ نبوت و معاد . سومين زنگ ؛ – چه باشي چه نباشي – عدل است . و اِمامت ، گرچه آخرين زنگ حيات بشري است ومعلّم ؛ غايب . تا نيايد و نپرسد که : چه کرديد در آن وقت که غايب بودم همگي مشروطيم .

كانون فرهنگي شهدا
90/9/22
+
روزي گلي راز خود را به پروانه بگفت پروانه به دورش مي گشت و در اخر ايستاد پروانه جدا شد از او
ولي گل همان جا تنها نشست پروانه به دنبال گلي ديگر رفت...
بي هدف در دشت گل هاي زمين
گل غمگين تر از غمگين بود تا سپيده تا غروب اسمون

منادي معرفت
90/9/21
يک روز گل رو به نقاش اش کرد و گفت کاش تو مرا پروانه مي افريدي تا در دشت تو همه جا مي رفتم
به دور گل هاي عاشق عاشقانه مي گشتم يا لااقل کاش تو مرا زيبا تر از همه مي افريدي تا شايد
پروانه ام بر گردد. با سوز دل و اه ها نقاش دلش به رحم امد رنگ پوست گل را قرمز کرد بويش را مستانه
پخش کرد. از تمام گل هاي ديگر يک سر و گردن بالا تر رفت تا جايي که نام او همه جا پيچيد
وصف زيبايي اش همه جا را پر کرد
پروانه بي خبر به دنبال گل معروف گشت ديد ان گل معروف همان معشوقش است که چنين در جمع
پروانگان مي درخشد ولي اين بار گل بود که به پروانه اي دگر دل بسته بود...
پروانه پرهايش ريخت و پشيمان از کردارش يک جا رفت و تا اخر عمر تنها زيست....
+
قرار دارم... گفتم:به به خوش تيپ کردي..چه عطري..چه تيپي..چه موهاي شونه کرده اي..کجا ميري اين وقت شب..؟ گفت:قرار دارم. گفتم:قرار داري؟با کي؟ گفت:با معشوقم قرار دارم. گفتم:اين وقت شب.حالت خوبه؟ گفت:اون دوست داره وقتي پيشش برم که کسي نتونه مزاحم بشه. گفتم:وا؟يعني چي..خب مثل بچه آدم صبح برو ديگه.. گفت:اون شب هاي تار رو که همه مشغول کار خودشونن و از ما غافلن, بيشتر دوست داره..

دكتركورش هدايت رسا
90/9/16
گفتم:ملت همه دم غروب ميرن کافي شاپ ,پارک , تو نصف شبي کجا ميخواي ببريش...
گفت:با اون که هستم برام کافيه..ديگه به هيچ چيز ديگه اي نياز ندارم..
گفتم:بابا اون بيچاره دل داره..يه ليوان آب نميخواي دستش بدي؟
گفت:اون فقط توجه من رو ميخواد..همين..
گفتم:کادو نميبري براش؟
گفت:اون بزرگتر از اين حرفاست که به کادوي من نياز داشته باشه..
گفتم:پس حتما غير تو به خيلياي ديگه دل بسته؟
گفت:من کوچيک کوچيکشونم..
ديگه اعصابم خرد شده بود.گفتم:واقعا اين وقت شب حالت خوش نيست ها... گفت:اتفاقا هر وقت ميخوام برم سر قرار حالم دگرگون ميشه.. گفتم:مثل اينکه رسما عاشقي..حالا اسمش چيه؟؟ گفت:دارم ميرم ...با خدا قرار دارم...ميرم امام زاده نماز شب...اگه پايه اي تو هم بيا با هم بريم...يک بار که باهاش حرف بزني,ديگه دلت نميخواد از دستش بدي.. گفتم:بابا تو ديگه کي هستي......التماس دعا بنده خوب خدا...
دكتركورش هدايت رسا
90/9/16
ممكن است خستگي چشم ناشي از كار با رايانه تاثير دايمي بر روي بينايي نداشته باشد، اما بدون شك مخرب و كاملا نامطلوب و ناخوشايند است
و براي جلوگيري از اين امر افراد بايد در طول روز با تمركز بر روي هر چيز ديگري به جز صفحه رايانه چشمها را در حالت استراحت و آرامش قرار دهند. كاربران بايد سعي كنند محل خود را تغيير داده و هر دو ساعت يك بار از جاي خود برخاسته و كمي راه بروند و چنانچه امكان دارد براي چند لحظه به صندلي تكيه داده و چشمهايشان را ببندند.
براساس اين گزارش، استفاده از عينك مناسب يكي ديگر از راهكارهاي مقابله با خستگي چشم ناشي از كار با رايانه است و اگر از عينك يا لنز استفاده ميكنند نيز بايد مطمئن شوند كه عدسي آن براي كار با رايانه مناسب باشد.
+
اگه تو اين دنيا نفهمي تنهايي و غير از خدا کسي رو نداري و باهاش خلوت نکني، شب اول قبر مي فهمي که شايد خيلي دير باشه.

دكتررحمت سخني Dr.Rah
90/9/13
+
طلب سه حاجت از امام زمان (عج )
جناب حجة الاسلام على مرعشى به نقل از عمويشان جناب حجة الاسلام سيد محمود مرعشى و او نيز به نقل از شيخ محمد خاقانى فرمود:
با اين كه حدود 30 سال از زندگىام مىگذشت، ازدواج نكرده بودم.

zohoor-e-monji
90/9/3
مريضى، فقر و تنگدستى نيز زندگى مرا فرا رفته بود. روزى خبر يافتم كه در همسايگى ما دختر لايقى است تصميم گرفتم به خواستگاريش رفته و او را به همسرى در آورم ولى او از خانواده ثروتمندى بود، در حالى كه من فقير محض بودم . تنها راه چاره را توسل به حضرت بقية الله دانستم پس روزى عازم مسجد كوفه شده، تا در آنجا توسل يابم.
وقتى به مسجد كوفه رسيدم، در را بسته يافتم،پس همانجا كنار در مسجدبه گوشهاى پناه بردم، هواى سرد زمستانى مرا به هوس انداخت تا قهوهاى را كه به همراه داشتم دم كنم پس آن را در قورى ريخته و دم كردم، از آن زمان، استفاده كرده و دو ركعتى نماز خواندم، چيزى نگذشت كه قهوه آماده شدناگهان عربى به نزدم آمد، با ناراحتى قهوهاى به او تعارف كردم، او از آن قهوه قدرى نوشيد و فرمانم داد كه بقيهاش را خود بنوشم .
اين را فرمود و رفت، وقتى به شهر بازگشتم ديدم از سرفههاى مضمن خبرى نيست، به زودى با آن دختر نيز ازدواج كردم ولى همچنان در فقر باقى ماندم و حوادث پديد آمده و نويدهاى آن شب مرا به يقين رساند كه در آن شب سرد، به محضر حضرت تشرف يافته بودم، در حالى كه خود خبر نداشتم .
+
خدايا به خاطر سه چيز از تو سپاسگذارم :
دادن هايت ...ندادن هايت ... گرفتن هايت.......
دادن هايت را نعمت ، ندادن هايت را رحمت ، گرفتن هايت را حکمت
zohoor-e-monji
90/9/3