پيام
+
داستان کوتاه (مادر شوهر) دختري ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولي هرگز نمي توانست با مادرشوهرش کنار بيايد و هر روز با هم جرو بحث مي کردند. عاقبت يک روز دختر نزد داروسازي که دوست صميمي پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

پرستاران
90/8/14

دكترجعفرسياه چشمDr.jafarsiahcheshm
داروساز گفت اگر سم خطرناکي به او بدهدو مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجوني به دختر داد و گفت که هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر بريزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصيه کرد تا در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسي به او شک نکند.دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداري از آن را در غـذاي مادر شوهـرمي ريخت و با مهرباني به او مي داد.
دكترجعفرسياه چشمDr.jafarsiahcheshm
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که يک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاي دکتر عزيز، ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و ديگر دلم نمي خواهد که بميرد، خواهش مي کنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج کند.
دكترجعفرسياه چشمDr.jafarsiahcheshm
داروساز لبخندي زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجوني که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بين رفته است.
رزگل
سلام :) ممنون
دكتررحمت سخني Dr.Rah
سلام بسيار جالب بود دوست خوب و عزيزم
*سحربانو*
:))))))
*زهرا.م
:):)
عدالتجويان نسل بيدار
:)
قافيه باران
بسيار عالي:)
*ولايت*
دكتر جان سم براي مادر زن نداري؟
دكترجعفرسياه چشمDr.jafarsiahcheshm
با سلام .ازهمه دوستان خوبم كه بذل محبت كردند ممنونم .جهت ولايت جون هم در خدمت شما هستم.
دكترجعفرسياه چشمDr.jafarsiahcheshm
از جهت منفي يا مثبت...