شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ روزي گلي راز خود را به پروانه بگفت پروانه به دورش مي گشت و در اخر ايستاد پروانه جدا شد از او ولي گل همان جا تنها نشست پروانه به دنبال گلي ديگر رفت... بي هدف در دشت گل هاي زمين گل غمگين تر از غمگين بود تا سپيده تا غروب اسمون
يک روز گل رو به نقاش اش کرد و گفت کاش تو مرا پروانه مي افريدي تا در دشت تو همه جا مي رفتم به دور گل هاي عاشق عاشقانه مي گشتم يا لااقل کاش تو مرا زيبا تر از همه مي افريدي تا شايد پروانه ام بر گردد. با سوز دل و اه ها نقاش دلش به رحم امد رنگ پوست گل را قرمز کرد بويش را مستانه پخش کرد. از تمام گل هاي ديگر يک سر و گردن بالا تر رفت تا جايي که نام او همه جا پيچيد وصف زيبايي اش همه جا را پر کرد
پروانه بي خبر به دنبال گل معروف گشت ديد ان گل معروف همان معشوقش است که چنين در جمع پروانگان مي درخشد ولي اين بار گل بود که به پروانه اي دگر دل بسته بود... پروانه پرهايش ريخت و پشيمان از کردارش يک جا رفت و تا اخر عمر تنها زيست....
پروانگي عزيز پروانه ها خيلي هم با وفايند...
پروانگي
پروانه ها بي وفايند آيا؟:(
دكترجعفرسياه چشمDr.jafarsiahcheshm
رتبه 86
9 برگزیده
750 دوست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top